محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

برای تنها پسرم طاها..

خیلی دوست دارم مامان......

طاها جونم این وبلاگ متعلق به توئه..اگه اجازه بدی مامان یه کمی تو این خونه کوچولوت با مامانش صحبت کنه..! مامان گلم کاش میتونستم الان دستاتو ببوسم..پاهاتو ببوسم..حیف که ازم دوری وکم میبینمت!!!!!حیف که نمیتونم از وجود سرتاسر عشقت استفاده منم..حیف که ازت دورم.. راسته که میگن تا مادر نشدی قدر مادرتو نمیدونی.. از وقتی محمدطاها اومده بیشتر زحمتاتو حس میکنم با اینکه الان همه چی راحت وساده شده وکارای ما با زحمتای شما قابل قیاس نیست! مامان نازم به خاطر اون همه عشقی که نثارمون کردی ازت ممنونم.. به خاطر همه بدیهام منو ببخش.. به خاطر دردسرام منو ببخش.. به خاطر نامهربونیام منو ببخش.. من یکی خیلی اذیتت کردم!مامانم منو ببخش.. از این ناراحت...
22 آذر 1391

خاله جون تولدت مبارک..

باور کن ماههاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم، امشب اما همه جملات فرار کرده اند، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم......                عزیزم تولدت مبارک......                             سالیان درازی است که در گلخانه دلم گل محبتی را که خودت کاشته‌ای آبیاری می‌کنم .....   تولد مهربان ترین گل دنیا مبارک . . .                ...
13 آذر 1391

4ماهگیت مبارک..

پنجم این ماه ماهت تموم شدوپا گذاشتی تو 5ماهگی.   پسرکم         4امین ماه زندگیت مباااااااااارک..                دیروز با دایی رفتیم و آمپول ٤ماهگیتو زدیم.خدارو شکر تب نکردی و بخیر گذشت....      جیگرم تواین روزا.. یاد گرفتی به همه لبخند میزنی اخم وازلبخند تشخیص میدی سعی میکنی با دستت همه چیرو بگیری پستونک اصلا دوست نداری زود رنجی وبه صداهای بلند عادت نداری بعضی وقتا تلویزیون میبینی به صدای اهنگ وقران واذان آروم میشی..   ...
8 آذر 1391

یا حسین مظلوم....

   چند روزه اول محرم باهم خونه بودیم..بابا کارش طوریه که نشد بریم مراسم!البته امسال واسه بردنت زود بود..یعنی خوشم نمیاد ببرمت وخدایی نکرده یه وقت گریه کنی و مردم........... عوضش قراره پسر گلمو ببرم مراسم شیرخوارگان حسینی..یه چند روزی میریم خلخال! عزییزکم..قول بده واسمون دعاهای قشنگ بکنی!  منم واسه استجابت دعاهات دعا میکنم....... ...
2 آذر 1391

چندتا عکس از آقاپسری.....

سلام پسر گلم.این روزا انقدر سرم به تو گرمه که فرصت نمیکردم بیام اینجا ومثل قبل باهم خلوت کنیم و...احساس میکنم همه چی تو زندگیم قاطی شده..خودمو..خونوادمو..تو..ابراهیم..همه چی.. باید یه سرو سامون حسابی به زندگیم بدم..ولی هر طور شده سعی کردم همه اتفاقات این مدت رو برات یادداشت کنم..که نگی مامانی همه چی یادش رفتو منو فراموش کرد!!!!!!! هر چی که فک میکردم برات مهمه رو واست نوشتم عززززززیزکم..از همه جالبتر اینه که از دو ماهگیت میخندی وصدا در میاری ودل منو بقیه رو بردی پسر..الان درست ٢ماهو ٢٣ روزته..انقدر شیرین شدی که نگو!   ! اینم چندتا از عکسای ماهت......بوس بوس ...
1 آذر 1391
1